مرکّب از: بی + عقل، احمق. (یادداشت مؤلف)، بی دانش. (آنندراج)، معتوه. عتاهیه. مأموه. (منتهی الارب)، بی هوش. بی شعور. دیوانه. (ناظم الاطباء)، بی خرد: از ره نام همچو یکدگرند سوی بی عقل هرمس و هرماس. ناصرخسرو. یکی گفتش ای پیر بی عقل و هوش عجب رستی از قتل، گفتا خموش. سعدی. آنانکه بدیدار چنین میل ندارند سوگند توان خورد که بی عقل خسانند. سعدی. رجوع به عقل شود
مُرَکَّب اَز: بی + عقل، احمق. (یادداشت مؤلف)، بی دانش. (آنندراج)، معتوه. عتاهیه. مأموه. (منتهی الارب)، بی هوش. بی شعور. دیوانه. (ناظم الاطباء)، بی خرد: از ره نام همچو یکدگرند سوی بی عقل هرمس و هرماس. ناصرخسرو. یکی گفتش ای پیر بی عقل و هوش عجب رستی از قتل، گفتا خموش. سعدی. آنانکه بدیدار چنین میل ندارند سوگند توان خورد که بی عقل خسانند. سعدی. رجوع به عقل شود
مرکّب از: بی + عمل، بی کردار. که به گفتار خود عمل نکند. که کردار نداشته باشد. بی فعل: عالم بی عمل درخت بی بر. (گلستان)، یکی را گفتند عالم بی عمل به چه ماند گفت به زنبور بی عسل. (گلستان باب هشتم)، نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس ملالت علما هم ز علم بی عمل است. حافظ. عنان بمیکده خواهیم تافت زین مجلس که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن. حافظ. و رجوع به عمل شود
مُرَکَّب اَز: بی + عمل، بی کردار. که به گفتار خود عمل نکند. که کردار نداشته باشد. بی فعل: عالم بی عمل درخت بی بر. (گلستان)، یکی را گفتند عالم بی عمل به چه ماند گفت به زنبور بی عسل. (گلستان باب هشتم)، نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس ملالت علما هم ز علم بی عمل است. حافظ. عنان بمیکده خواهیم تافت زین مجلس که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن. حافظ. و رجوع به عمل شود
بی هوشی. بی شعوری. دیوانگی. جنون. (ناظم الاطباء). بی خردی. بی دانشی. حمق: گاو گفت یا آدم چرا می زنی ؟ اگر تو را عقل بودی از بهشت بیرون نکردند. بدین بی عقلی و بی حرمتی که تراست از بهشت بیرون کردند. (قصص الانبیاء ص 23). رجوع به بی عقل شود
بی هوشی. بی شعوری. دیوانگی. جنون. (ناظم الاطباء). بی خردی. بی دانشی. حمق: گاو گفت یا آدم چرا می زنی ؟ اگر تو را عقل بودی از بهشت بیرون نکردند. بدین بی عقلی و بی حرمتی که تراست از بهشت بیرون کردند. (قصص الانبیاء ص 23). رجوع به بی عقل شود